یادداشت دیشبم را نگاه کردم دیدم چقدر هیچ حسی به آن هیجان ندارم. چقدر بیشتر برایم مهم است که اگر امشب ”بندم از آسمون پاره بشه“ چه میشود؟ یک اصطلاح دیگر هم هست... یک چیزیش پر شده بوده. پشت سر مردهها میگویند. وقتی یکهو بی هوا تمام میشوند. بیهوا تمام شوم فقط خیالم از این راحت است که درحال گندیدن نبودهام. ننشستهام به امید بعد از کنکور/ امتحانها/ دفاع/ سربازی/ بازنشستگی... ننشستم منتظر تمام شدن پروژهای که بعد از ۹ ماه هنوز جواب نداده - و راستش میترسم که اصلا جواب ندهد- و پایاننامهای که هنوز اجازهی نوشتنش را ندارم. کوبیدهام شکستهام خرد کردهام رفتهام جلو. جلو یک مفهوم نسبی است؛ بعضی جلوها از بعضی دیگر جلوترند؛ تو خرگوشی، اما نه از آن خرگوشهایی که خواب میمانند. من لاکپشتم، از همانهایی که منطقهی امنشان را روی کولشان حمل میکنند، اما تا آخرش میروند. امروز برسم یا فردا یا هزار سال دیگر، همین حالا هم تو سالهاست که رفتهای؛ به آخر رسیدن من را نمیبینی.
مثلا چهارتا که هیچ ۱۰تا صفر هم بردارم صد سال به دلار تو نمیرسم. البته مثال است وگرنه سگ خورد، به من چه. خیر سرم ”من شاعر توام. و باید بدانم بر یکپارچگی باد چه میگذرد وقتی پنج شاخهی مست میشود از دستهات.“
توی فیلم ”گاهی به آسمان نگاه کن“ یکی نقاشی فرشتهی مرگِ فیلم را روی دیوار کشیده بود. آن یکی میگفت: ”همون پنج شاخ خودمونه دیگه؟“
بله همان پنج شاخ خودمان است با زیبایی یگانهاش. که امیدوارم وقتی دیدمش هنوز در ذهنم بگذرد I love you a world بعد خودم با آن تَرَک عمیقتر قلبم ادامه دهم:
.But love You a thousand worlds
هیچ زبانی را به هیچ زبان دیگر نمیشود ترجمه کرد. حالا فکر کن میتوانستم به همهی زبانهای دنیا این را بگویم. محشر میشد!
یا بگویم: من باید یک روز بالای یه کوه برفی با قلههای تیز و صخرههای سیاه یخ بزنم و تنم گم و گور شود. تعارف هم نمیکنم.
اما نگران نباش؛ بالاخره یک روز زمین اِنقدر گرم میشود که من هم پیدا میشوم. و همان جملهای را میگویم که این همه راه بالا آمدهام تا نگویم: یا ویلنا! چه کسی مرا از زیر برفها برانگیخت؟