با خط اول هر بار تماس میگیرد، سوالاتی با چه؟ چرا؟ چگونه؟ و چطور؟ میپرسد. خط دیگر استادم را هم ”کجایی؟“ سیو کردهام. هر روز از اتاقش در طبقهی پنجم با آزمایشگاه تماس میگیرد و از پاسخدهنده میپرسد : ”کی اونجاست؟!“ و اگر یک روز در آزمایشگاه حاضر نباشی یا دیر برسی، تا یک هفته باید از نگاههای ”قرارمون این نبود“ و ”ازت انتظار نداشتم“های سنگینش خجالت بکشی.
بجز این، که حد نرمال خیلی از استاد راهنماهاست، همه میگویند او یک آدم عجیب است. و از ”عجیب“ مفهوم بخصوصی در نظر دارند. من هم که... قبلا گفتهام؛ در عمدهی مسائل زندگی به سمت کسانی جذب میشوم که در نگاه گونهی غالب، ”دیوانه“ شناخته میشوند.
شاید چون حدس نمیزنند کسی که سر کلاس روی میز مینشیند و از پنجره به بیرون نگاه میکند و سوت میزند، همان کسی است که وسط یک روز سخت با کولهپشتیاش سر زده وارد میشود و میگوید:
”هر وقت اون جوابی که از آزمایش انتظار دارید رو نمیگیرید خوشحال باشید! چون وقتی دلیلش رو بفهمید ، یعنی یه چیز جدید کشف شده.“
فکر میکنم بارزترین ویژگیاش این است که ”میجنگد“، تا هیچوقت و تحت هیچ شرایطی حتی در کنجترین حصار تحریم، یک دانشجوی فیزیک تجربی نا امید نشود. و صحبتش را با ”این هیچ ارزش علمیای نداره“ تمام نمیکند بلکه ادامه میدهد: ”اما شجاعت شما برای گرفتن این تست قابل تحسینه.“ و تو هر چند میدانی او جملهی دوم را فقط برای اعتماد به نفس تو گفته، اما واقعا احساس خوبی پیدا میکنی و دقیقا اعتماد به نفس میگیری.