- /ضمیر
- ۰ نظر
فکر کنم واسه این جدیم نگرفتن که ذیل عبارت ”افتخارات“ نوشتم:
۸ سالگی تو مسابقهی صدفیابی کیش اول شدم.
فکر کنم واسه این جدیم نگرفتن که ذیل عبارت ”افتخارات“ نوشتم:
۸ سالگی تو مسابقهی صدفیابی کیش اول شدم.
وقتی با صورت خونین درحال درد کشیدنی و پرستار میپرسه ”بینیتو عمل کردی؟“ بازم خوشحال میشی.
این که امروز زنده بیدار شدم یک موفقیت بزرگ بود. اولش نفهمیدم چقدر بزرگ است. بعد که هوا خوب ابری و تاریک شد و در غم درگذشتگان و همِّ زندهماندهها فرورفتم فهمیدم. باز دیدم دارم به خودم میگویم زندگی را جدی بگیر، فقط در حدی که بدهکار خودت نمانی. مرگ را جدی بگیر. خیلی جدی بگیر! در حدی که بدهکار دنیا نمانی.
خودت را جدی بگیر. کم. در حدی که پیش خودت بیاعتبار نشوی. بیشتر نه. [چقدرش را مثلا از ”آهنگ برنادت“ میشود فهمید.]
خدا را خدا را، کسانی که زیادی خودشان را جدی میگیرند هم به هیچجا نگیر.
برای فهم این مهم هم باز آهنگ برنادت ببین. نه چون من خیلی دوستش دارم و با دیدنش روح از تنم جدا میشود، و نه چون انسان، حیوانیست حساس؛ و نه حتی به خاطر صورت خواجگی و سیرت درویشی شخصیت اولش؛ چون واقعا اندازهی بعضی چیزهای دررفتنی و سُریدنی را نشانمان میدهد.
مثلا الان که من اینجا نشستهام، فکر میکنم اندازهی دوست داشتن آدمها و ولگردی و لوبیای توی قرمهسبزی دیگر دستم آمده.
وانگهی، از حال من اگر بپرسی، باید بگویم که بزرگ شدهام. انقدر که سالهاست جدا کردن پرههای سفید پرتقال و نارنگی برایم مهم نیست و دیگر فهمیدهام که دنیا چیزی به آدم بدهکار نیست. اما هنوز خیلی راه دارم تا رسیدن به اینکه بپرسند: چه احساسی داری؟ و بگویم: هیچی!
همانطور که همینگوی در کتاب معروفش پیرمرد و عرقنعناع مینویسد:
گر دشمنم ایذا کند و دوست ملامت/ من فارغم از هرچه بگویند که هستم
The Song of Bernadette-1943
چیزی که خصوصی نباشه لزوما عمومی نیست.
و هرچیز که خصوصی باشه لزوما تابو نیست که زحمت شکستنش گردن شما باشه دوست عزیز.
بعد از سالها که هیچ خوابی ندیدم یا ندرتا چرت و پرتهایی شبیه مسابقهی سه جادوگر ( اگر برای شما هم اتفاق افتاد بدونید که رمز عبور ”هشتپا“ست. من خیلی تو خواب فلاکت کشیدم تا فهمیدم. حتی دوستم ف.ر رو هم در این راه از دست دادم.) و مار عینک آفتابیزده و امثالهمِ مناسب گروه سنی الف و ب رو دیدم، اخیرا خوابهای عجیبِ دلهرهآور و دوست داشتنی باز به سراغم آمدهاند.
فعلا همین.
سارینا مدتیست پیانو نمیزند. باید احمقی چیزی شده باشد. من اگر در اتاقم یک پیانو داشتم، و مهمتر اگر پیانو زدن بلد بودم، و خیلی مهمتر اگر اصلا به نواختنش علاقهمند بودم، حتی یک روز هم همسایهی بغلی را که اتاقش دیوار به دیوار اتاقم هست، از صدای نواختنم راحت نمیگذاشتم.
اما حالا فقط وقتی چیزی را از پریز دیوار مشترکمان میکشد، به وجودش پی میبرم. کاش مورس بلد بودم و کاش حرفی برای گفتن داشتم. نه فقط با سارینا... با هرکس.
یکی از هزاران ویژگی مزخرف واتساپ این است که اگر log out کنی، پیامها از دست میروند. یکی از اندک ویژگیهای مزخرف تلگرام این است که آنقدر امکانات دارد که بهترین راه ارتباطی من با استاد راهنما و هد و سینیور و سایر اعضای تیم است و نمیتوانم خفهاش کنم.
هنوز شک دارم که رابینسن کروزو بعدها باز هوس جزیره را نکرده باشد.
بههرحال، تنها علامت حیاتی که این روزها دوست دارم بشنوم، صدای قرائت همسایهی بالایی، در شبهای جمعه است.
سقفِ اتاق من، زمینِ اتاق همسرش بود!