Screenshot :: Medium Shot

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «Screenshot» ثبت شده است

!hero

دکتر کامران وفا، فارغ‌التحصیل دانشگاه MIT و پرینستون، استاد تمام دانشگاه هاروارد و از فیزیکدانان برجسته در نظریه‌ی ریسمان هستن. در طول فعالیت علمیشون جوایز و افتخارات زیادی کسب کردن؛ جایزه‌ی دیراک، جایزه‌ی پیشگامان علم، جایزه فیزیک بنیادی (۲۰۱۷) و... خیلی. مراوداتی هم با استیون هاوکینگ داشتن و خدا بیامرز از سفری که به ایران داشته براشون گفته بوده و اینکه دوست داره بازم ایران رو بببینه، که ALS روزگار امانش نداد دیگه متأسفانه‌.

تا اینجاش تو یوتیوب و ویکی‌پدیا هست.

چند سال پیش دکتر وفا اومده بوده اینجا و سخنرانی داشته‌، گویا خیلی هم سعی می‌کرده اعداد رو انگلیسی ننویسه.

استادمون می‌گفت جو صمیمانه بوده. ازش می‌پرسن: مهم‌ترین کاری که تو زندگیت کردی چیه؟ می‌گه:

”بچه‌دار شدم.“

به گمانم صادقانه جواب داده. نگاه کنی می‌بینی پیچیده است. خیلی پیچیده است. از وارد کردن قضیه‌ی ویتن-وفا به فیزیک نظری خیلی پیچیده‌تره! الکی نیست؛

 

 

از اون طرف، آدم دلش واسه فداکاری و شجاعت پدر و مادرش تنگ می‌شه. واسه وقتایی که رو وجودشون کولت کردن و فکر کردی خودت راه اومدی.

 

اشتباه بودنت رو به روشون نیار، نذار افسردگی بگیرن. مخصوصا وقتی زنگ می‌زنن می‌گن: طرح تو رو روی باغچه پیاده کردیم، اینجا داره برف میاد، ”ماست را با چاقو می‌بریم، پشم گوسفندان را گل و گیاه رنگین کرده است...“ ((:

یعنی که؛ برگرد... خیلی وقته نیستی‌.

 

 
 
 
 
تصویر نوشت: The 400 Blows-1959

رستگاری در ابرها

عقل می‌گفت: مثل آدم‌ در دانشکده بمان و  روی ارائه‌ی یکشنبه‌ات کار کن. ساعت ۴ هم مثل آدم نیم ساعت بنشین در اتوبوس و بعد نیم ساعت در مترو و سه‌ساعت سر کلاسی که پول؛ این متراژ اساسی زندگی را برایش داده‌ای و بعد مثل آدم برگرد و فردا صبح هم دانشکده باش و کارهایت را جمع‌بندی کن و‌ بتمرگ سر جایت و در این سرما و موقعیت حساس، حماقت نکن.

اما دل فرمود: بیخیال! بیش از این ”بازیچه‌ی اطفال کهنسال“ نشو. یادت هست؛ ”آدم تو چهل سالگیش واسه کارایی که نکرده بیشتر حسرت می‌خوره تا اشتباه‌هایی که کرده.“ امروز قید کلاس را بزن و  تا دیروقت، تا آخرین قطره‌ی خونت در آزمایشگاه بمان و  روی مقالات کار کن و بعد برگرد خوابگاه و‌ بخواب.

و فردا، آفتاب نزده خودت را به جاده بسپار. به سمت تیران و دامنه و برف‌انبار و... سعی کن به قبل از فِرِیدَن که رسیدی..‌.

-در خواب عمیق باشی و زجر نکشی.

محلش نگذار! به فریدن که رسیدی... اصلا خودم بیدارت می‌کنم. و سپس در بی‌تجهیزات‌ترین حالت ممکنت با هیچی‌ندارترین ورژن خودت، ناآماده‌ترین حالتت، بزن به کوه. وانگهی لت‌ و پارت را به برف‌های نشسته بر قله برسان.



و بعد از آن دیگر مهم نیست چه می‌شود.  زیباست که همانجا تمام شوی. غرق در دوپامین و اکسی‌توسین تزریق شده از  صعود که منشأ اعتیاد به مشقت مسیر است.  مرگ، بر قله‌ی یک کوه برفی حتی از تمام شدن زیر آفتاب کویر هم باید باشکوه‌تر باشد؛ جبران همه‌ی نرسیده‌های عمرت‌، تحقیر تمام غیرممکن‌های زندگی.


‌ساعت ۲۱:۱۳ شبانگاه چهارشنبه ۹۸/۸/۸



بعدا نوشت: شیرین‌ترین بردها، حاصل دیوانه‌ترین لحظه‌های تصمیم‌گیری هستند! یعنی که زنده‌ام. (:


ز غمزه بر دل ریشم، چه یاوه‌ها که نبستی


قبل از اینکه دستگیره‌ی در را فشار دهم، دکمه‌ی ضبط را زده بودم. وقتی با لبخند و خوش‌رویی در را باز کرد فهمیدم قرار نیست عصر رضایت‌بخشی داشته باشم! دست خودم نیست؛ نمی‌توانم به خانم‌های با ناخن‌های نوک تیز و‌ لاک صورتی جیغ اعتماد کنم. حس نا امنی بهم دست می‌دهد. فکر می‌کنم روح آمبریج قرار است از نوک انگشتانش به سمتم تراوش کند و حالم را از رنگ موردعلاقه‌ام به هم بزند. کم‌کم نزدیک بود دنبال بشقاب‌های طرح گربه‌های متحرک و خودکار جادویی شکنجه شدنم بگردم که اشاره کرد بنشینم و حرف بزنم. پیش‌داوری‌ها و فکرهای منفی را دور ریختم و به سختی به یاد آوردم چه می‌خواستم بگویم. با چرت و پرت‌هایی از پرش‌ ذهنی، عدم تمرکز و وسواس فکری شروع کردم و با نشخوارهای ذهنی و احساس خفقان ادامه دادم.

حرفم را قطع کرد! و قسمت‌هایی از حرف‌هایم را تکرار کرد.  یک‌مشت برچسب بی‌ربط به سراپایم چسباند و از نظریه‌ی [در این موقعیت] مضحک تکامل گفت و فکر کرد بهم کمک کرده: ”ما که الان زنده‌ایم یعنی شایسته‌ی زنده موندن بودیم... .“ نمی‌خواستم انقدر بی‌ثمر از جایم بلند شوم. پس اشتباهم را ادامه دادم و از رنج‌های اصلی‌ام گفتم. حس می‌کنم کلمه‌ای از حرف‌هایم را نفهمید. بغض گلویم را فشرد اما امنیت لازم برای مهار نکردنش را بین دیوارهای آن اتاق بی‌روح ندیدم... و دقیقا در آن لحظه‌ مطمئن شدم مناسب است مدرک روانشناسی‌اش را به فندکش نزدیک کند تا اتاق اندکی گرم شود.



+ وجود چنین افرادی البته ضروری است، تا تفاوت‌ روانشناس‌های آرامش‌دهنده و غیب گو! مشخص شود.


++ عنوان؛ ببخش حافظ... !