خواهرم واقعا کنکوری شده. و این برای من عذابآور است. چون علاوهبر اینکه دیگر نمیتوانم اذیتش کنم و برایش فیلمهای آدری هپبورن را بگذارم که متمایل به دنیای کلاسیک شود، باعث شده در کنار تمام اشتباهات ادوار زندگیام که دائما توی ذهنم ارکستر سمفونیای اردکوار اجرا میکنند، غلطهای عصر کنکورم را هم بعد از سالها به یاد آورم، و لایو اند این استریو هی جلوی چشمم پخش شوند. که قشنگ بفهمم همیشه چقدر مسئله ساده است و چقدر عادت دارم پیچیدهاش کنم و کلهشقانه جانب احتیاط را بگیرم، تا کنارههایم به گارد ریل کنار جاده بگیرند و پوستم تا ته کنده شود.
امروز هم که بالاخره در آستانهی در ظاهر شد و با چهرهای که بیشتر از همیشه کیت بلانشت شده بود گفت: تو اتاق تو تمرکزم بیشتره! (:
و این آخرین سنگر را هم دادم؛ که بیشتر مفید باشم. یعنی که خودم و قلعهی هزار اردکم و امیالِ معلوم نیست از کجا پیدا شدهام و شاخ و برگِ غلطاندازم را ببرم جای دیگر، و امواجم را از راه دورتری بفرستم تا فرصت بیشتری برای مثبت شدن پیدا کنند. چون من همیشه دیرم. و از آدری هپبورن و نگفتههای رفته و پلن کنکور و عجایب نوجوانی، فقط فلوکستین میماند و بیتی از شهریار:
روح سهراب جوان از آسمانها هم گذشت/ نوشدارویش هنوز از پی دوان است ای پری!