آقای سین از وبلاگنویسهای اعصار گذشته در بلاگفا و همشهری ما بود. گاهی در نوشتههایش به پارکی در حوالی منزلشان اشاره میکرد که قسمت هرچند کوچکی از خاطرات کودکیام را تشکیل میداد. روان و امواجگونه مینوشت؛ از شعرها و داستانهای کوتاهش، از غمها و نشدنهایش، از رفتگان بیبرگشتش...
خلاصه که تلخ را شیرین مینوشت و خواندنش را دوست داشتم.
هرچند مثل همهی بلاگرهای بیمار، ناگهان در یک اقدام انتحاری کاری کرد که دیگر وبلاگی با آن آدرس وجود ندارد، اما این بیت خودسرودهاش احتمالا تا ابد در ذهنم خواهد ماند:
ای که از عالَم بالا به بلا میآیی
ان الانسان لفی خسر، لفی تنهایی