غم، مستعد بزرگ کردن آدمهاست. بجز آنهایی که بعدش به خودت نگاه میکنی و میبینی پیچیدهای، تغییر کردهای اما حقیر شدهای؛ فرمی که به خودت گرفتهای هیچوقت جزو برنامه نبوده!
به تنههای محکم باید غبطه خورد که رویِش، کنار هر میلهی زنگ زدهای را مستلزم تعینپذیری و پیچیدن نمیدانند. چون مسئله این است که در وجود همهی آدمها، همهی همهی آدمها، چیزی برای یادگرفتن هست. اما من ساقههای پیچکم، که از هر نوع همزیستیای، فقط زنگار خشنش را بر تنم میگذارم. حتی اگر دور یک میلهی بلند، میلهی خیلی بلند سحرآمیز پیچیده باشم، بالاخره یک روز بیدار میشوم و میبینم آن میله، با تمام بلندیاش از زمین کنده شده و من ماندهام با پیچ و تابهای زشتی که حالا توی هوا بیمعنی شدهاند.
برندگان اصلی دنیا، آدمهایی هستند که دل نبستن را بلدند.
انسان به ازای هر وا/دلبستگی یک پله ضعیفتر و آسیبپذیرتر میشود. یک عمر به خودم گفتم هرکس این یک خط را یاد بگیرد، رستگار شده!
یاد نگرفتم. پس آرامشم متزلزل است، مشروط بر غلظت و رقت دیگران، رفتار و رفت و آمدشان و هنوز این جملهی اگزوپری با قوت درموردم صدق میکند:
"Those who pass by us, do not go alone & do not leave us alone, They leave a bit of themselves & take a little of us."
یک بار هم گفته بودم: خیلی هم نیاز نیست بالا بروی؛ از همینجا هم ”تنهایی انسان“ به مثابهی موجودی که وجودش با رنج آمیخته شده، معلوم است.
وجودی با مرزهای متعدد و لبههای نرمِ شکلپذیر، که سخت شدنش زمانبر، جانکاه، پرهزینه، اما به صرفه است!
*عبارت لاتین لوگوی Elsevier به معنی not alone، برای نشان دادن بستگی متقابل ناشر و مؤلف.