بایگانی اسفند ۱۳۹۸ :: Medium Shot

۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

بگویید آن‌ها بتمرگند‌.

  • پنجشنبه ۲۹ اسفند ۹۸
  • ۱ نظر

یاد اون روز افتادم که عمه‌م می‌گفت: اون‌موقع‌ها از بس رو در و دیوار و کبریت و نمک می‌نوشتن: ” ۲ تا کافیه! “  هرکس بچه سومش رو‌ می‌آورد می‌گفتن بی‌سواده؛ نفهمه؛ بی‌فرهنگه؛ بی‌تربیته!


الانم فقط رو کبریت و نمک مونده که بنویسن:

”بفرمایید!_بشینید _تو _خونتون“

Alive

اگر یه روز یکی از ما دیگه نباشه... بقیه چطور می‌فهمن؟!

به جز کودک درون

اخیرا بیش از حد دلم برای دهه ۷۰ و ۸۰ تنگ می‌شود. دلم کودکی‌هایم را می‌خواهد؛ چیزی که هیچ‌وقت نمی‌خواسته. همیشه از زمانی که در آن قرار داشته خشنود بوده و هیچ گذشته‌ای را طلب نمی‌کرده. اما اخیرا طبعش عوض شده، چیزهای عجیب می‌خواهد. حس آن برداشت اشتباه از حرف‌های اسپینوزا درمورد زمان را دارد: گذشته رفته، آینده نیامده و اکنونی نیست. گویا که زمان اصلا وجود ندارد!

افاضاتی شبیه همین بود. دقیق که یادم نیست. من اصولا همه چیز جز تلخ و شیرین کودکی‌هایم را فراموش می‌کنم.

روی «تلخِ» کودکی تأکید می‌کنم، که بگویم این تمایل تشدیدی به بازگشت، ناشی از محو شدن تیرگی‌ها و تلطیف خاطرات، در ذهنم نیست.



روابط فصل دوم فیزیک جدید کرین، مبین این است که منفی شدن زمان حتی از لحاظ تئوری [تا اطلاع ثانوی] غیر ممکن است. اما  وقتی میلی هست، قطعا پاسخی هم هست!

باید بگردم آن راه ‌حل احتمالا غیرفیزیکی را با بررسی دلایل تمایل به کودکی پیدا کنم. دورترین تصویرها و خاطراتِ در خطر نابودی و اولین منظره‌هایی که از زندگی می‌توانم به یاد آورم را در ذهنم بازیابی کنم.  شات‌هایی هم این بین هستند که نمی‌دانم واقعی‌اند یا خواب و خیال و تصور بوده‌اند اما همه را بیرون می‌کشم  و آرشیو می‌کنم؛ می‌خواهم به یک جایی بالاتر از محکومیت قالب و محیط نگاه کنم؛

از دارایی‌ام در مسیری که آمده‌ام ریخته و من نفهمیده‌ام. باید برگردم و آن تکه‌های قیمتی را به خودم برگردانم؛

یک چیزی در من [که هنوز نمی‌دانم چیست] باید به قبل از ۷ سالگی بازگردد.



تصویرنوشت: مستند Babies محصول 2010. شدیدا هم پیشنهاد می‌شود. اگر دیدیدش در جریان باشید که شخصیت مورد علاقه‌ی من اون سیاه‌پوسته است.  (:

زین همه وارهانمش

  • /ضمیر

آرامش، دقیقا بعد از حس سوختگی برخورد شن‌ها به پوستِ بی‌پناه آغاز می‌شود. از دقایقی که گوشه‌ای در خودت صُلب شده‌ای و‌ می‌دانی اگر همینطور بی‌حرکت بمانی به زودی همین‌جا دفن خواهی شد.

کویری که در چند لحظه همه چیز را به هم پیچیده‌، این زمانِ در خود فرو‌ رفتن را اما تا مرز توقف، کند می‌کند. مِهر وَ هم خشم رمل‌ها، سکوت وَ هم  طغیانشان، هر دو بر دورترین و دلتنگ‌ترین جزءِ انسان اثر می‌کنند. می‌اندیشم این خاصیت سهل و ممتنع بودن به زبان اوست. چیزی شبیه به «رنج‌ها بردیم و آسایش نبود اندر وجود/ ترک آسایش گرفتیم، این زمان آسوده‌ایم»

پس سعدی هم می‌داند. سعدی همه چیز را  فهمیده است. گویی مدت‌ها در طوفان شن گرفتار شده، به ناچار نشسته، در خودش جمع شده، اندوهگین شده و سپس بر رنجی غلبه کرده است.


موازی

  • چهارشنبه ۷ اسفند ۹۸
  • ۱ نظر

و برای آن‌ها که دریا دوست نداشتند، کویر آفرید!