- /ضمیر
وقتی علاقهای به نوشتن درمورد یک چیزی نداری، یعنی اون چیز اونقدر که داری به خودت تلقین میکنی برات مهم نیست.
وقتی علاقهای به نوشتن درمورد یک چیزی نداری، یعنی اون چیز اونقدر که داری به خودت تلقین میکنی برات مهم نیست.
شاید هم نه. ولی آدم برای کاری که نکرده نباید نسخه بپیچه. زمانی که برنمیگرده رو نمیتونه پیشبینی کنه. فرصتی که به خودش و دیگران نداده رو حق نداره قضاوت کنه. شاید، شاید، شاید اگر توجهم رو بهش نشون داده بودم؛ اگر نظرم رو درموردش گفته بودم؛ اگر فقط یک بار بهش گفته بودم ”تو فوقالعادهای“، الان زنده بود.
خودکشی، مرگ نیست که با سرنوشت و قسمت و چرندیات هضم بشه. سهمت رو باید برداری ازش.
روزها هرچقدر فکر میکنم میبینم فقط با یک چیز راضی میشوم. شبها به طرز عجیبی خواب میبینم با چیزهای دیگر هم خوشحالم.
و عجیبتر وقتی که بیدار میشوم، با حسی شدیدتر به آنچه هر روز میخواستم.
دوستم یه توییت برام فرستاده که نوشته: ”آدمای دلتنگ اگر بو داشتن، بوی نارنگی میدادن.“
ولی نه! آدمای دلتنگ بوی کتابهای کهنه میدن.
وقتی با صورت خونین درحال درد کشیدنی و پرستار میپرسه ”بینیتو عمل کردی؟“ بازم خوشحال میشی.