ماه کودکیها و نوجوانیام، وان اند اونلی دوستم، و رفیق عمیق وبلاگیام؛ جناب میم میم (که شاید نخواهید نامی از ویتان برده شود)،
یک زمستان دیگر تمام شد. و نکته اینجاست که زندگی امروزم را مدیون شما سهتن هستم... فکانّما احیاءَ النّاسَ جمیعا!
شبیه این جمله، طبیعتا، در تَلمود یهودیان هم هست. همان که در فیلم "Schindler's list" توی حلقهای طلایی حک کردند و به نشان تشکر هدیه دادند. اگر بخواهیم اندکی از مفهومش را بفهمیم یکی از راههای خوب، دیدن یکی از فیلمهای محبوبم یعنی "Mr Nobody" است. یا دیدن یکی از فیلمهای غیر محبوبم یعنی "the butterfly effect". چرا که من به ”رفتار جمعی-جهانیِ“ کوچکترین کنشهای اخلاقی، ســخت معتقدم. برای درک این مورد هم میتوانیم ”مکانیک آماری“ بخوانیم، و به نوعی تاریخ البته... و چیزهای دیگر.
باری، سالی ارغوانی بر من گذشت. تقریبا با یک کسوف سحرانگیز آغاز شد و با اصطکاکهای شدید ادامه یافت. فرو ریختم و از نو ساخته شدم. شکسته شدم و شکستم. چند جزء دوست داشتنی زندگیام را از دست دادم. چندی از ساختارهای ذهنیم دگرگون شدند. جهانبینیام تغییر کرد و زندگی را جور دیگری دیدم. روزهایی گذشت که فکر میکردم دیگر نمیتوانم روی پاهایم بایستم. روزهایی گذشت که فکر میکردم دیگر نمیگذرند. اما بهترینش شاید این باشد که از یک حضیض عمیق روحی خودم را بیرون کشیدم و به سوی بعضی رویاهای فراموش شده خیز برداشتم. و دیدم بله؛ گاهی چیزهایی که از بیرون جنون مطلق به نظر میرسند از درون، موجود کوچک تربیت پذیری بیش نیستند.
همین راه را میخواهم ادامه دهم. ویژگی برنامهریز بودنم را نیک اغناء کردهام و امیدوارم نمیرم و تا شست پای سال جاری را با همین تنظیمات طی کنم.
همچنین امیدوارم سالی که نکوست، از خردادش پیدا باشد؛ چرا که به ریاست منگولهگوشمیرزا راضیترم تا این کرْممغزِ غیرقابل پخش. و دوست دارم بدانم این همه طویلهی هیپوگریفها را به امید چه تخم طلایی جارو زد؟
+ اما برای امروز