پیش از این، یعنی تا همین یک ماه پیش، در بخش تحقیق و توسعه (R&D) یکی از مهمترین شرکتهای دانشبنیان کار میکردم. شرکتی که اعضاش خالصانه، متواضعانه و با از خودگذشتگی بسیار، های-تِکترین پروژهها رو با کمترین امکانات و بدون بودجهی قابل توجه، و مشکلات بسیار انجام میدن. به طوری که پیش میومد از شرکتهای دیگه، بعضی افراد از پیشنهادهای حقوقی وسوسهانگیز میگذشتن و به این شرکت میپیوستن تا به لبهی تکنولوژی ایران نزدیک بشن. شما احتمالا عنوان این شرکت رو روی جعبهی یه سری از ماسکهایی که استفاده میکنید دیده باشید. این یه پروژهی اورژانسی بوده که خارج از روند شرکت در دوران اوج کرونا و مشکلات و کمبودهاش شروع به انجام شده بوده. و تمامی کارمندای شرکت توش همکاری میکردن و به خاطرش در دورهی بحران تا قبل از ساعت ۱۰ شب شرکت رو ترک نمیکردن و اینطوری بخشی از نیاز کشور به ماسک رو برطرف میکنن. جالب اینکه باوجود همهی پروژههای عجیب غریب و بزرگی که اونجا انجام میشه، اما از اون موقعیت بخصوص و اون پروژهی ساده درسهایی گرفتهن که خیلی وقتا تو جلسات بهش ارجاع میدادن و مثلا میگفتن: ”مگه تو پروژهی ماسک نتونستیم فلان کارو کنیم؟ پس الانم میتونیم.“
نکته اینکه، الان درش به روی هرکسی که بخواد توش کار کنه یا یادگیری عملی رو تجربه کنه بازه. از دانشآموز و دانشجویان کارشناسی گرفته تا تحصیلات تکمیلی. و حتی برای دانشآموزان ابتدایی تا دبیرستان مدرسهی تابستانی برگزار میکنه و همه میتونن پروژههایی که به نظرشون کاربردی هستن رو تعریف کنن و پیشنهاد بدن. اما تا حدود چهارسال پیش اینطور نبود. تمام کارمندان این شرکت مرد بودند و هیچ زنی خارج از بخش اداری شرکت پاش رو تا اون موقع اونجا نذاشته بود. هیچ قانونی نبود که بگه هیچ زنی حق ورود به چنین شرکتی رو نداره، اما به صورت پیشفرض هیچ زنی برای ورود به اونجا تلاش یا مقاومت نکرده بود. و خب اینطور جا افتاده بود که ”شرکت فلان، زن نمیگیره.“ در همون حدود و زمانی که آوازهی شرکت هنوز چندان بلند نشده بود، یکی از همورودیهای ما توی دانشکده -که چون گرایشش با ما متفاوت بود من فقط سر کلاس کوانتوم پیشرفته میدیدمش- شخصاً پروژهی علمی مهمی رو برای تز ارشدش انتخاب میکنه. بنابراین به این شرکت میره، پیشنهادش رو پرزنت میکنه و در برابر اتمسفر و پیشفرض مردانهی اونجا قاطعانه میایسته. حدود یک سال بعد از اون، نه تنها پروژهش رو به انجام رسونده بود، و نه تنها همچنان پروژهی فرزانه به خاطر کاربردی و پویا بودنش داره وارد فازهای بالاتر و بیشتر میشه، بلکه به پشتوانهی همین فرد، یک بخش مخصوص خانمها توی شرکت تأسیس شده بود و تا روزی که من اونجا رو ترک کردم ۸۲ خانم به عنوان R&D مشغول کار بودند که شامل بخشهای مواد- فیزیک، برق، مهندسی پزشکی و شیمی میشد. تفاوتی بین پروژهای این بخش با بخش آقایون نبود. موقع اجرای پروژهها اعضای هر پروژه از هر دو بخش با هم توی آزمایشگاه کار میکردن و هر فرد بنابر دانش، مهارت و تجربهش مسئولیت قسمتی از یک یا چند پروژه رو به عهده داشت. و هر هفته تمام تیم هر پروژه از هر دو بخش، جلسه برگزار میکردند و مسائلشون رو بررسی میکردند. تفاوتش این بود که ما در این بخش فقط از لحاظ مکان مطالعه و تستها و آزمایشات اولیه جدا شده بودیم و باعث شده بود راحتتر باشیم و تعاملات صمیمانهتری هم داشتیم. بهعلاوه ساعت ورود و خروجمون کاملا دست خودمون بود. یعنی قراردادی نبود که بگه یک خانم باید حتما فلان ساعت اثر انگشتش برای ورود زده شده باشه، و فقط فلان ساعت باید خروجش رو ثبت کنه. اما در حالت عادی بعد از ساعت هفت شب خانمها دیگه نمیتونستن بمونن اما آقایون اجازه داشتن تا ۱۰-۱۱ شب به کارشون ادامه بدن. مگر اینکه یک خانم بنابر اقتضائات آزمایشگاهی پروژهش مجبور میشد تا بعد از ۷ بمونه که در اون صورت باید با مسئول بخش هماهنگ میکرد. (که دو حالت داشت: یا به نوعی بود که میپذیرفتن، یا میگفتن شما برید ما (یک عضو مرد اون پروژه که تا بعد از ۷ میتونست هنوز حضور داشته باشه) فلان ساعت که موقعش هست مثلا کوره رو خاموش میکنیم، یا نمونه رو از فلان مدیوم درمیاریم.) از این گذشته، شما اگر خارج از شرکت روی پروژهت کاری میکردی (مثلا مقاله میخوندی، مطالعهای میکردی...) اون مدت زمان رو به مسئول مربوطش گزارش میدادی و با ساعت کاریت جمع بسته میشد. چون میزان حقوق دریافتی همه برمبنای میزان ساعت کار و البته تحویل هر پروژه بود. محل استراحت و نمازخونهی خانمها هم قاعدتاً نزدیک به همین بخش قرار داشت.
من به تنهایی کلاس شرکت رو پایین آورده بودم؛ با دمپاییهایی که زیر میزم گذاشته بودم و بعد از وارد شدن میپوشیدم، با ملافه پیچیدن دور خودم وقتی موقعیتم میفتاد جلوی کولر، با جعبهی مهماتم که شامل هل و دارچین و به لیمو و گل بود، و با غر زدنهام موقع ناهار که میگفتم بگید بیشتر بریزن. خانم میم هم میگفت: ”قبلنا زیاد میریختن، دورریزمون زیاد بود. خودمون گفتیم کمتر بریزن، حالا به قول خودشون دخترونه میریزن.“ منم میگفتم بابا بگید یکیشو بیشتر بریزن علامت بزنن روش که واسه من باشه. خانم میم هم هردفعه میگفت باشه، هردفعه هم یادش میرفت.
فرزانه هیچ استوریای نذاشته، هیچ هشتگی هم نزده، اما خودش، تلاش، تعهد، انگیزه، تواضع خالص و خودباوریش همیشه توی اون شرکت برای من الگو بود و حالا هم که اونجا نیستم برام الگو میمونه.
زمانی که اونجا گذروندم قطعاً از درخشانترین دورههای زندگیمه. نه تنها چون میدیدم کاری که انجام میدم پروژههای به دردبخور ملیای هستن که توی زندگیهای مردم تأثیرات به سزای مثبت میذارن، بلکه چون کنار چنین زنهایی بودم که بهم جسارت عمل و انگیزهی تأثیر حقیقی میدادند.