- /ضمیر
- ۰ نظر
وقتی علاقهای به نوشتن درمورد یک چیزی نداری، یعنی اون چیز اونقدر که داری به خودت تلقین میکنی برات مهم نیست.
وقتی علاقهای به نوشتن درمورد یک چیزی نداری، یعنی اون چیز اونقدر که داری به خودت تلقین میکنی برات مهم نیست.
روزها هرچقدر فکر میکنم میبینم فقط با یک چیز راضی میشوم. شبها به طرز عجیبی خواب میبینم با چیزهای دیگر هم خوشحالم.
و عجیبتر وقتی که بیدار میشوم، با حسی شدیدتر به آنچه هر روز میخواستم.
دوستم یه توییت برام فرستاده که نوشته: ”آدمای دلتنگ اگر بو داشتن، بوی نارنگی میدادن.“
ولی نه! آدمای دلتنگ بوی کتابهای کهنه میدن.
وقتی با صورت خونین درحال درد کشیدنی و پرستار میپرسه ”بینیتو عمل کردی؟“ بازم خوشحال میشی.
هیچ لزومی نداره راهی که فهمیدی اشتباهه رو ادامه بدی. هر جا فهمیدی اشتباه کردی، برگرد. شده پیاده، شده سینهخیز، زیر تگرگ، تو گِل و شل، رو به سربالایی... فقط برگرد!